بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
شاینا کوچولوشاینا کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

مامان آینده در انتظار شاینا عشق مامانی

هنگ کردن

امان از دست این نی نی وبلاگ وقتی که هنگ میکنه دو ساعت داشتم خاطرات این چند روز واسه نی نی نازم مینوشتم با کلی شکلک ولی یه دفعه هنگ کرد و همه چی پاک شد اه اه اه اعصابم خرد شد دیگه حوصله نوشتن ندارم ...
29 شهريور 1393

سالگرد ازدواجمون مبارک

هروز با شوق ديدنت چشم ميگشايم و وقتي تو را در كنارم ميبينم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبود زانو بزنم و سجده شكر كنم كه چون تويي را به من هديه داد سالروز آغاز با هم بودمان مبارك ...
28 شهريور 1393

همسر عزیزم تولدت مبارک

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک   ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک   همسر عزیزم با تمام وجودم میگویم تولدت مبارک   امروز روز تولد کسی است بر...
28 شهريور 1393

بی حوصله

دوستای گلم چند روزه زیاد حوصله ی نوشتن مطلب جدید ندارم واسه همین زیاد به نت سر نمیزنم فقط یه سر میام نظرات تایید میکنم ببخشید اگه جواب نظرهاتونو نمیدم امروز یه مقدار به وب دوستام سر زدم و براشون نظر گذاشتم خلاصه زندگی خیلی یکنواخت شده دیگه داره حوصله ام کم کم از توی خونه موندن سر میره دلم یه اتفاق خوش تازه میخواد خدا جونم خیلی دوستت دارم کمکم کن التماس دعا
25 شهريور 1393

زیبایی

نی نی ناز نازی مامان مامانیت امروز رفته تو کار خوشگل کردن خودش خاله مریم جونت هم همانطور که میدونی ارایشگره... از اونجایی که امروز بابایی اداره بود و منم تنها بودم رفتم تو کار زیبایی امشب عروسی همکار بابایی دعوتیم و فردا هم تولد دختر عموت تیوا جونه مامانی گفت بزار یه صفایی بده خاله مریم با دست های هنرمندش موهامو کوتاه کرد و بعدشم رنگ کرد خیلی قشنگ شد امیدوارم یه روزی این کارها رو واسه تولد تو انجام بدم عزیزم نی نی نازم خیلی دوست دارم امیدوارم که زودی بیای توی دلم عزیزم دیگه زیاد نمونده ما به احتمال زیاد سه ماه دیگه میریم مکه و بعد اون من خیلی زود واسه اومدن تو پ...
21 شهريور 1393

بچگی ها

یادمه بچه که بودم  وقتی میرفتم بهشت زهرا  سعی می کردم          پام رو قبرا نره  ! تا رو یکیشون  می رفت ، جیگرم آتیش می گرفت  چشامو می بستم ، تو دلم براش صلوات می فرستادم چند سال گذشت ... من بزرگتر ...                مرده ها بیشتر  ... قدیمی ها پوسیده تر ... جدیدی ها سنگ شکیل تر  نمی دونم امروز روی چند تا قبر پام رفت         &n...
21 شهريور 1393